سلام قوقولی مامان و بابا واسه این بهت میگم دخمل قوقولی که سحر روز دوم ماه رمضان خواب مونده بودیم و شما ساعت 4 صبح با صدای نازنینت منو و بابایی را واسه سحر بیدار کردی یه کوچولو شیر خوردی خوابیدی ما هم سحری خوردیم بعد از نماز دوباره پا شدی و ادامه شیرتو خوردی عزیزم . ممنون که بیدارمون میکنی خانوم خانوما. بابایی هم حسابی خوابش میومد .آخه دیشب دیر خوابیده بود. وقتی بغلت کرد تا بخوابوندت انگار نه انگار صبح میخواد بره سر کار واست شعر خوند تو هم حسابی غش کرده بودی و گاه و بیگاه لبخندی میزدی و همون باعث میشد موتور بابایی روشن بمونه و ادامه بده .بالاخره خوابیدی. اینم دومین سحری دخمل طلا. ...